هوالحبیب"
میثم تمار، سوار بر اسب، از جایی که گروهی از طایفه بنی اسد نشسته بودند می گذشت.
حبیب را دید که سوار بر اسب می آید. به یکدیگر نزدیک شدند و با هم سخنانی طولانی گفتند. در پایان این دیدار، حبیب بن مظاهر خطاب به میثم تمار گفت: گویا پیرمرد خربزه فروشی را می بینم که در راه عشق و محبت دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله او را به دار می آویزند و بر فراز چوبه دار ، شکمش را پاره می کنند.
میثم نیز گفت: من هم مردی را می شناسم سرخ رو، با گیسوانی بلند(اشاره به حبیب بن مظاهر) که در راه یاری فرزند رسول خدا، حسین بن علی علیه السلام به میدان می رود و کشته می شود و سر بریده اش را در کوفه می گردانند....
طولی نکشید که آن پیش گویی ها تحقق یافت...
حبیب به ما یاد بده راه و رسم دوستی را!
به ما هم رفقای آسمانی نشان بده...
رفقایی به رنگ مسلم بن عوسجه، میثم تمار و...
اما راز آن رفاقت این است که خود تا حبیب نشوی و به مقام حبیب نرسی تو را به رفقایی مانند رفقای حبیب راهی نیست...
باید حبیب شد، آن گاه چشم انتظار میثم و مسلم نشست...
قدمی در راه حبیب شدن بگذار!
مسلم بن عوسجه و میثم تمار که سهل است،
برای تو رفقایی چون حسین علیه السلام برمی گزینند...
تو حبیب حسین علیه السلام می شوی و حسین علیه السلام حبیب تو!
و حَسُنَ اولئکَ رفیقا(نساء 69) و آن ها رفیق های خوبی هستند..............
برگرفته از کتاب: رفاقت به سبک حبیب
یاعلی. التماس دعا